|
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : فاطیما
باز به یاد تو و آن عشق دل انگیز... بر پیکرخور پیرهن سبز نمودم...... درآینه برصورت خود خیره شدم باز.. بندازسرگیسویم آهسته گشودم.. عطربراوردم برسروسینه فشاندم.. چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم... افشان کردم زلفم را برسرشانه... کنج لبم آهسته خالی نشاندم... گفتم به خود آه و صد افسوس که او نیست.. تا مات شود زین همه افسون گری و ناز.... چون پیرهن سبز ببیند به تن من.. باخنده بگوید که چه زیبا شده ای باز... اونیست که در مردمک چشم سیاهم... چون خیره شود عکس رخ خویش ببیند.. این پنجه ی افشان به چه کار آیدم امشب؟ کوپنجه ی او تا که در آن خانه گزیند؟.. اب آینه من مردم از این حسرت و افسوس.. اونیست که برسینه فشارد بدنم را... من خیره به آیینه و او گوس به من داشت .. گفتم که چه سان حل کنی این مشکل مارا؟ بشکست و فغان کرد که ازشرم غم خویش... ای زن چه بگویم که شکستی دل مارا.. نظرات شما عزیزان:
|